اگر گهگاه به معنای زندگی فکر می کنید، اغلب در مورد بی ارزشی دنیا صحبت می کنید و در اواخر شب هنگام گوش دادن به “روزی روزگاری می خواستم تمام شوم” بی صدا گریه می کنید، لطفا داستان الیوت را بخوانید.
وقتی الیوت 8 ساله بود، برای اولین بار هیولایی سایه مانند را دید، اما هیچ کس نمی خواست او را باور کند و فکر می کرد او یک دیوانه است که دوست دارد دروغ بگوید.
دنیا از افرادی که متفاوت هستند استقبال نمی کند این اولین درسی است که زندگی به الیوت داده است. بنابراین او شروع به کار سختی کرد تا انتظارات دیگران را برآورده کند،
دیگر به ندای درونش گوش نکرد، احساسات خود را نادیده گرفت، دیگر ناامید، ناراحت، غمگین و خوشحال نبود. او تمام تلاشش را کرد تا زندگی کند،
اما هنوز نتوانسته بود جلوی غرق شدن جهان را بگیرد، زیرا از دست دادن کنترل در زندگی همه از چیزهای به ظاهر نامشخص شروع شد: از دست دادن عمدی بازی برای راضی کردن برادرش
شغل ثابت حسابداری اطاعت از دستورات رئیس خود برای دستکاری در حساب های شرکت… از زمانی که او گوش دادن به قلب خود را رها کرد، زندگی او با جزر و مد مانند برگ های ریخته شده منحرف شده است.
او می خواست به همه چیز پایان دهد.
اگر مثل الیوت هستید به من قول بدهید که قبل از رفتن دو داستان با او بخوانید: «داستان آفرینش» و «داستان آینده»
by
نقد و بررسیها
پاککردن فیلترهاهنوز بررسیای ثبت نشده است.